دست چپی، چپ گرا، کسی که به راه چپ برود، آنکه از راه راست منحرف شود در علوم سیاسی تندرو، کسی که افکار دست چپی داشته باشد و در طریق مخالفت با رژیم کشور یا سیاست دولت گام بردارد
دست چپی، چپ گرا، کسی که به راه چپ برود، آنکه از راه راست منحرف شود در علوم سیاسی تندرو، کسی که افکار دست چپی داشته باشد و در طریق مخالفت با رژیم کشور یا سیاست دولت گام بردارد
عده ای از مردم که برای کاری در یک جا گرد آیند، آمادگی و اجتماع مردم برای کاری، جمع، جمعیت، برای مثال بفرمودشان تا چپیره شدند / هزبر ژیان را پذیره شدند (فردوسی - ۲/۵۰)
عده ای از مردم که برای کاری در یک جا گرد آیند، آمادگی و اجتماع مردم برای کاری، جمع، جمعیت، برای مِثال بفرمودشان تا چپیره شدند / هزبر ژیان را پذیره شدند (فردوسی - ۲/۵۰)
نوعی تکمه و جاتکمه که در قدیم از ابریشم یا قیطان درست می کردند و جلو لباس بر روی سینه می دوختند، برای مثال ز بس که دست بر او به سینه دوخته ام / گمان برند که چپ راس بر قبا دارم (طاهر وحید - لغتنامه - چپ راست)، نوعی حمایل که از چپ و راست بر روی شانه بیندازند
نوعی تکمه و جاتکمه که در قدیم از ابریشم یا قیطان درست می کردند و جلو لباس بر روی سینه می دوختند، برای مِثال ز بس که دست برِ او به سینه دوخته ام / گمان برند که چپ راس بر قبا دارم (طاهر وحید - لغتنامه - چپ راست)، نوعی حمایل که از چپ و راست بر روی شانه بیندازند
صفت فاعلی دائمی از پیراستن، مخفف پیراینده، پیراینده، که پیراید، یعنی کم کننده از چیزی برای زینت، (غیاث)، صاحب آنندراج گوید: بمعنی پیراینده و آن کسی است که چیزی را کم کند بواسطۀ خوش آیندگی همچون دلاک و سرتراش که موی زیادتی را بسترد و باغبان که شاخهای زیادتی را ببرد، برخلاف مشاط که چیزی بیفزاید و آن را آراستن گویند چنانکه شبی ایاز در حالت مستی به امر سلطان محمود زلف خود ببریدعلی الصباح سلطان بخود آمد و بس دلتنگ شد حکیم عنصری به این رباعی سلطان را بر سر عیش آورد: کی عیب سر زلف بت از کاستن است چه جای بغم نشستن و خاستن است روز طرب و نشاط و می خواستن است کاراستن سرو ز پیراستن است، و این دو را پیرایه و آرایش نیز گویند و هر دو بمعنی امر نیز آید یعنی بپیرا یا بیارای، (آنندراج) : برده رضوان بهشت از پی پیوندگری از تو آن فضله که انداخته بستان پیرا، انوری، که تا روشنک را چو روشن چراغ بیارند با باغ پیرای باغ، نظامی، منم سرو پیرای باغ سخن بخدمت کمر بسته چون سرو بن، نظامی، این کلمه را ترکیباتی است چون: آذرپیرا، بستان پیرا، پوست پیرا، پوستین پیرا، چمن پیرا، سروپیرا، کارپیرا ناخن پیرا: آتش بسته گشاید همه کار کارپیرای تو زر بایستی، خاقانی (دیوان ص 879)، ، برنده، (شرفنامۀ منیری)، امر از پیراستن، (برهان)، بپیرای، (آنندراج)، ساخته و پرداخته، (آنندراج)، ساختن و پرداختن و منقح کردن و چیزی را از عیب خالی نمودن، (برهان)
صفت فاعلی دائمی از پیراستن، مخفف پیراینده، پیراینده، که پیراید، یعنی کم کننده از چیزی برای زینت، (غیاث)، صاحب آنندراج گوید: بمعنی پیراینده و آن کسی است که چیزی را کم کند بواسطۀ خوش آیندگی همچون دلاک و سرتراش که موی زیادتی را بسترد و باغبان که شاخهای زیادتی را ببرد، برخلاف مشاط که چیزی بیفزاید و آن را آراستن گویند چنانکه شبی ایاز در حالت مستی به امر سلطان محمود زلف خود ببریدعلی الصباح سلطان بخود آمد و بس دلتنگ شد حکیم عنصری به این رباعی سلطان را بر سر عیش آورد: کی عیب سر زلف بت از کاستن است چه جای بغم نشستن و خاستن است روز طرب و نشاط و می خواستن است کاراستن سرو ز پیراستن است، و این دو را پیرایه و آرایش نیز گویند و هر دو بمعنی امر نیز آید یعنی بپیرا یا بیارای، (آنندراج) : برده رضوان بهشت از پی پیوندگری از تو آن فضله که انداخته بستان پیرا، انوری، که تا روشنک را چو روشن چراغ بیارند با باغ پیرای باغ، نظامی، منم سرو پیرای باغ سخن بخدمت کمر بسته چون سرو بن، نظامی، این کلمه را ترکیباتی است چون: آذرپیرا، بستان پیرا، پوست پیرا، پوستین پیرا، چمن پیرا، سروپیرا، کارپیرا ناخن پیرا: آتش بسته گشاید همه کار کارپیرای تو زر بایستی، خاقانی (دیوان ص 879)، ، برنده، (شرفنامۀ منیری)، امر از پیراستن، (برهان)، بپیرای، (آنندراج)، ساخته و پرداخته، (آنندراج)، ساختن و پرداختن و منقح کردن و چیزی را از عیب خالی نمودن، (برهان)
جمعگشتن بود قومی را. (فرهنگ اسدی). آماده شدن. (شعوری). چبیره. اجتماع و ازدحام مردم و سپاه: بفرمودشان تا چپیره شدند سپاه و سپهبد پذیره شدند. فردوسی (از فرهنگ اسدی). رجوع به چبیره شود
جمعگشتن بود قومی را. (فرهنگ اسدی). آماده شدن. (شعوری). چبیره. اجتماع و ازدحام مردم و سپاه: بفرمودشان تا چپیره شدند سپاه و سپهبد پذیره شدند. فردوسی (از فرهنگ اسدی). رجوع به چبیره شود
چپ راست. چپ و راست. قسمی از تکمه های ابریشم که درایران اکثر به ’چپکن’ و در هندوستان سپاهیان و جوانان به قباهای بخیه دوز دوزند. (آنندراج) : ز تیر غمزه چاک سینه ام چپراسها دارد از آن برگشته مژگان چپ اندازی که میدانی. اشرف (از آنندراج). ز بسکه دست بر او به سینه دوخته ام گمان برند که چپراس بر قبا دارم. میرزا طاهر وحید (از آنندراج). ، مأخوذ از هندی، علامت و نشانه. (ناظم الاطباء). رجوع به چپ راست و چپ و راست شود
چپ راست. چپ و راست. قسمی از تکمه های ابریشم که درایران اکثر به ’چپکن’ و در هندوستان سپاهیان و جوانان به قباهای بخیه دوز دوزند. (آنندراج) : ز تیر غمزه چاک سینه ام چپراسها دارد از آن برگشته مژگان چپ اندازی که میدانی. اشرف (از آنندراج). ز بسکه دست برِ او به سینه دوخته ام گمان برند که چپراس بر قبا دارم. میرزا طاهر وحید (از آنندراج). ، مأخوذ از هندی، علامت و نشانه. (ناظم الاطباء). رجوع به چپ راست و چپ و راست شود